از سرایان تا فریمان

ساخت وبلاگ

مدیران روستایی خراسان رضوی:
*******
سرایان بهشت جغرافیدانان

یاداشت های: حسن صادقی یونسی
(شهریور ۱۴۰۲)

از شهرستان فریمان*دشت جام؛بسوی نیشابور حرکت می کنیم؛بسوی سبزوار کهن را و بعد از دیدار استاد دکتر سلیمانی(دانشگاه حکیم سبزواری)بسوی ششتمد حرکت می کنیم؛مهندس صادق توکلی فریمانی از پیشکسوتان اداره دامپزشکی و قهرمانان دوچرخه سواری و مربی کوهنوردی همراه من است.جاده باریک و هوا خیلی زود تاریک می شود...برای رسیدن به بجستان از کنار سردق و فخراباد می گذریم.نماز را زیر آسمان پرستاره می خوانیم...چای نوش جان می کنیم و تصوری از آیسک و سه قلعه و سرایان نداریم...اما انگار خراسان جنوبی به یکباره بشدت مسیر ترقی و پیشرفت را طی کرده است.یک جمهوری کوچک بعد از اتمام محدوده بجستان بروی مان گشوده می شود...تمیز و منظم و دانشگاه و ...امکانات و فضا های فرهنگی و شیک...در سرایان نیمه شب ؛مستقر شدیم...در محدوده ای که پر از گل های خوشبو و درختان زیبا و پرندگان پرشور بود.آثار تاریخی آنقدر در شهرستان بیشمار بود که دیدن شان هفته ها طول می کشید.آنچه در جاهای دیگر به آن می بالیدند...در هرپس کوچه ای یک اثر؛در هر محله یک پدیده...هنرمندانی بی مدعا و بی ریا...خراطی و زنگوله سازی و چادرشب بافی ...و چکن دوزی...مهارت کفش چرمی....راستی بانوی سالمند باهوش و بسیار پرتلاش تنورش با بوی خوش
نان...و او بافنده ای پلاس و گلیم و جاجیم...خدایا اینجا کجااست...مردم بسیا آرام و شیرین سخن...مهربان و نورانی...جوانان مودب...همه جا حجاب برتر ...و در یک کلام شهر زنده و پویا و هرگوشه آن مراسمی و برنامه ای....دیرینگی در معماری؛تکنیک های بومی ایرانی مثل آب انبار در حد اعلاء؛
وجود بومگردی ها...کاروانسرای که جهانیان به دیده احترام به آن می نگریستند.قنات و قنوت و قناعت...شگفتانه های آب انبار کاروانسرا؛از آرامگاه توران شاه...مسجد جامع سرایان...دشت لاله های سرخ و صدای فریاد پیرمرد سالمند سه قلعه ای ...خودم را در منل زنده یاد جهانی می یابم...چقدر زیبا است...
قسمت اول

قسمت دوم
بادگیرها مرا صدا می زنند و قلعه تودرتوی "شهر سه قلعه" با دیدنم در پوست اش نمی گنجد.دوست دارم بروم کنار چنار پیر چرمه بنشینم و تاریخ را در جغرافیای شهرستان نظاره گرباشم...اصلا با دوست و همراهم برویم در کویر چادر بزنیم...برویم شترها را ببینیم...اصلا بروم امامزادگان...سری به غار بزنم و اشک سنگ و آه سنگ و وصال سنگ را ببینم...مزرعه پنبه(گورم)چرا کوچک شده!!!...باغات پسته چرا در حال گسترش است؟ بوی خوش زعفران همه جا را معطر نموده است...گویا بنتونیت ...و سایر مواد معدنی برای اهالی پربرکت اند.راستی آسیاب آبی کاه کوه را فراموش کردم ...دق...و دامداری و چوپانانی با چراغ قوه های بسیار بزرگ و دلخور از شغال ها...
القصه*در محلات سرایان و محله ای که ادارات در آن فراوان است می چرخم...احوال همکاران دانشگاه پیام نور سرایان را می پرسم...خداقوتی به ریاست اداره میراث فرهنگی ...می دهیم؛به گرمی از ما استقبال می کند...و توضیحات خیلی خوبی از صنایع دستی و جاذبه های گردشگری و...می دهد...فرصتی پیش می آید به شهرداری شهر سرایان می رویم...آنقدر با تواضع و فروتنی با ما رفتار می کنند که فراموش می کنیم در زادگاه خود نیستیم...شهرداربا تبسم و کوله باری از تجربه؛ دقایقی
وقت گرانقدرش را به ما می دهد...اتمسفر اتاق شهردار و شهرداری و شهر خیلی مثبت و دوستانه و انسانی است.بین مردم می رویم...دانشجوی پزشکی از اینکه ما از دانشگاه سبزوار آمده ایم ...خوشحال است...معرفی می کند خودش را و با افتخار می گوید دردانشگاه علوم پزشکی سبزوار تحصیل می کند...و استاد پیام نور ؛ متخصص رشته علوم تربیتی ما را به منزل دعوت می کند و لحظاتی با دوچرخه قشنگ اش در پارک ورزش می کند ...دختر خانم کوچک اش نیز دوچرخه کوچکی خوش رنگی دارد و در کناردرختان سنجد ریه ها را پر از هوای تازه می کند...بعد از نماز گروه زیادی از آقایان و خانم ها در حال ورزش و نرمش اند....اینجا کجاست؟در محله در بافت قدیم نماز می خوانیم...در فضای باز...درختان زیتون... اصولا تمیزی همه جا موج می زند...در یک خیابان مراکز فروش و بانک ها و ...دیده می شود...وارد بانک صادرات می شویم ؛ تکریم ارباب رجوع...با سعه صدر پاسخگویی دارند...سری به یک آرایشگاه می زنیم...تعدادی جوان در حال تماشای مسابقات تلویزیون هستند...جوان پیرایشگر با مهارت کارش را انجام می دهد...ازژولیده به حال خوش و چهره مرتب...دستمزدی نمی گیرد و من هاج و واج....اصرار می کنم...یک دهم مبلغ دستمزد می گیرد...پمپ گاز می رویم ...برحسب عادت مبلغ را بیشتر اعلام می کنم...جوان خوش اخلاق...دقیقا آنچه کنتور نشان می دهد را لحاظ می کند....پمپ بنزین می روم...حاج آقا مودب و توصیه می کند برای کارت سوخت ام رمز گذاری کنم.
ادامه دارد...

قسمت سوم
با تعجب به باغات و مزارع شهرستان نگاه می کردیم...ذهنیت افراد از جنوب خراسان بعضا چیز دیگری است...در برخی قسمت ها درختان تاق ؛بصورت شبانه روزی در ایجاد لطافت هوا و جلوگیری از ریزگردها و گرد غبار تلاش می کردند...در منازل بعضا درختان انجیر و گاه توت دیده می شد....تعدادکثیر موتورسیکلت های روسی(ایژ)درب تعمیرگاه معمای بود...که شنیدیم سیستان و بلوچستان خریدار این وسیله نقلیه است...انسان شریفی از بستگان مهندس توکلی به رحمت خدا رفته بود...گویا براثر سانحه ای ؛با موتورسیکلت در حاشیه جاده ؛جان به جهان آفرین تقدیم کرده بود...برای عرض تسلیت دقایقی در جمع شهروندان بودیم...و چند صفحه ای قرآن تلاوت کردیم....
در یک بررسی کوتاه مشخص شد نان های خوبی توسط نانوایان طبخ می گردد...زندگی در جای جای شهرهای آیسک و سرایان و یه قلعه در جریان بود و در کلاته ها و روستا...در خانه باغ ها...اشک و لبخند در همه عالم وجود دارد...تلخ و شیرین...مرگ و زندگی...
به واسطه پژوهش مان گاه در جمع رانندگان بودیم و گاه در پاساژ و گاه در یک باشگاه و زمانی در مسجد و لحظه دیگر در مساکن جهت ...و زمانی در حاشیه شهر...مهمانوازی همه جا موج می زد...احساس غربت نمی کردیم...خوش قولی و پایبند بودن به عهد در وجودشان نهادینه بود...پیرمردی را دیدم در حال عبادت؛نمازی دلچسب و واقعی...بانوانی که مدیریت بالای داشتند....بعضا برخی افراد اداری در هوای گرم سرایان کت و شلواری بودند...ما گدای ندیدیم...ما فقط مورد تکریم اهالی و باشندگان کهن دیار شهرستان سرایان بودیم...
از مغازه داری درس سیاست و از صنعتگری درس امید به زندگی؛ و کشاورزی توکل و از دامداری گذشت و دریا دلی یاد گرفتم...گویش شان بسیار دوست داشتنی...و شاید اگر فقط بخش گردشگری را تقویت کنند
از پسته و زعفران و پنبه و مواد معدنی...سود آورتر شود زمانی که زمین مادر ما ؛خونی(آبی)در رگ هایش نمانده باشد....شاید نیاز باشد گارگاه ها و کرسی های نقد و نظر در این دیار برپا شود... ضرورت دارد مدیران صمیمی تر و ناشناس پای صحبت ها و دردل جوانان بنشینند...
اگر مدیریت زمان برقرار باشد ؛ حال سالمندان پرسیده شود...که همه این کارها حتما انجام‌می شود و تذکر به خودم بود...دلتنگ شدم وقتی می دیدم باغ های انگوری ناپدید شده...سبوی سفالین همچون ظرفی بی خاصیت بیرون منزل یله و رها شده...برخی استادکارها بدون شاگرد بسوی بهشت جاوید شتافته اند...
بهتر است به شهر و دیار خودم بروم و در راه چرخی در فیض آباد محولات بزنم...در و دیوار شعار پسته و مغز پسته است...این فیض آباد ؛فیض آبادی نیست که من می شناختم...بدنبال شرینی فروشی می گردم...بعد از کلی تلاش یک شیرینی فروشی پیدا می کنم...به دیدن مادر نمونه شهر فیض آباد می روم...مثل همان بانوان نمونه آیسک و سه قلعه و سرایان ...عمری مجاهدت برای تربیت فرزندان...بچه های که قد کشیدند و بعضا حالا در ارومیه و سنندج و بندرعباس و مشهد و ...و یا در آرامستان...یا آنسوی مرزهایند...
مادرنمونه و همسرش را بسوی "زیارتگاه غنچی"می برم...درب اتومبیل را باز می کنم تا مادر خسته؛سالمند به امامزاده سلام کند....سلام آقاجو...
و مهندس توکلی را می بینم انگار طی الارض داشته باشد حین عکس گرفتن به روستای تاریخی و پلکانی غنچی رسیده است...سالهااست ایشان را می شناسم...انسان با صداقت و مردم دار و از یک خانواده نجیب و اصیل است...بسوی فریمان می رویم...اما دلم برای سه قلعه و سرایان و آیسک...برای کویر...برای روستای چرمه برای روستای ییلاقی خاور تنگ می شود....کاش بهار بشود بروم کنار آبشار های دره سبز رود....بروم دره آمین و بوسی...کاش غذای محلی(قروتو)را با نان محلی...پخت غذا (پلو)در دیگ مسی و روی آتش
با طعم روغن حیوانی باز هم تجربه کنم...کو ساز دهل...کو آیین باران خواهی...شاید روزی دیگر به سرایان بیاییم و در نماز جمعه شرکت کنم...شاید بروم ....... منطقه کریمو_مصعبی...دلتنگ کرسی های چوبی...دلتنگ دیدن بادگیرها و بوی کاه گلم...راه اقامتگاه بومگردی زرین چاه را...راه بومگردینمکزار را...راه اقامتگاه سلطان بانو را...اصلا بروم راویج....شاید بروم عمارت میرزا*روستای نوده....و شاید بومگردی گوهرخاتون را برگزینم....خدا حافظ مسجد آهنگران...خداحافظ خانه تاریخی یزدانی...خدا حافظ مزار میرزاها...درود برای شهدای شهرستان ؛ درود بر ایثارگران...در هفته دفاع مقدس ؛ از سرایان به فریمان می رسیم...از گرما به برودت و سردی و از جنوب به شمال شرق...دلم قلمرو جغرافیای انسانی است***هوای ناحیه ما همیشه بارانی است.
حسن صادقی یونسی(عضو پیشکسوت دانشگاه پیام نور مرکز فریمان)

@ethadieh36249 جغرافيای انسانی و طبیعی " فريمان"...

ما را در سایت جغرافيای انسانی و طبیعی " فريمان" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1347-87o بازدید : 40 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 15:24