دل نوشته ۹۸

ساخت وبلاگ

گفته بودند اتوبوس سبز رنگ است
چند اتوبوس سبز رنگ به پمپ بنزین نزدیک شد ، با روی گشاده و متبسم برای پیشواز و استقبال می شتافتیم اما متوجه می شدیم ،افغانستانی ها با زبان شیرین فارسی دری و پوشش خراسانی  در اتوبوس نشسته اند.
کسی از اتوبوس پیاده می شود و قیافه متحیرمارا می بیند می پرسد منتظر کسی هستید
دو نفری می گوییم،  بله  یک اتوبوس سبز
!؟*
جند اتوبوس زرد و سبز و ...از کنارمان عبور می کنند
دستفروش ساعتهای قلابی و انگشترهای بی قدر و قیمت را روی دست دارد....فردی به ظاهر میافر دوغارون و از نگاه من و آقای مهندس توکلی مشکوک(شاید آنتن).و اتوبوسی سبز رنگ می ایستد و ما دوان دوان و شیرینی بدست بسویش می رویم....دستفروش داد می زند این اتوبوس می رود مرز.
برمی گردیم،به چند آشنا درروستای تلگرد زنگ می زنیم... واقعا وقتی دهیار یک بانو است کار دشوار است.نه شماره اش را به سادگی می توانی بگیری و نه براحتی می توانی به ایشان زنگ بزنی
حتی اگر یگ چهره معروف و دانشگاهی باشی!!؟؟
دیشب پیامک داده ایم....حسن بلبل و کاریزبداق 
از هر دری سخنی و زمان بسرعت در حال گذشتن است.
نگران شده بودیم  اگر راننده مسیر را اشتباه طی کند
اگر دانشجویان در بازدید تعدادشان به حد نصاب نرسد
گوشی  تلفن مثل ماهی از آب بیرون افتاده بالا و پایین می پرد...آره خانم دکتر تماس گرفته است و من از دور اتوبوس را می بینم.
دلم می خواست سپنجی و دهلی می داشتیم
یا پدر زنده بود و چاووشی (روایی )می خواند
یا مثل دوره قاجار با اسب به استقبال شان می رفتیم.
دلم می خواست بزرگ ترین بانوی شهرم (حاج خانم مریم قادری)را همراه می آوردم تا دانشجویان مهربان خاله ام را با گویش شیرین فریمانی می دیدند و خوشآمدگویی منحصر به فرد دیار ما را.
با جعبه شیرینی و سپیدی(قند عروس)  داخل اتوبوس سبز رنگ شدیم
این فرمانده شجاع،این سردار بانو مریم،اقتدارش در نظم داخل اتوبوس مشخص بود.
شنیدم از پاکستان از خاک پاک،از سفری دور نیز اخیرا برگشته بود.
مشخص بود کاردان و مسلط براوضاع است.
به استاد و راننده (شخصی منظم و شیک پوش) و دانشجویان سلام کردیم
همه مثل یک سرباز و یک نظامی تحت امر خانم دکتر بودند.خیلی جمع خوبی بود.خوش آمدی گفتیم و اندکی انرژی مثبت و براه افتادیم.
وای قدم به قدم حرف داشتم و پدیده بود در فضایی جغرافیایی،اما در فریمان همه منتظر اتوبوسی سبز رنگ بودند.
کاش مادرم در قید حیات بود و براشان
درب منزل را آب و جارو می کرد و می گفت : مهمان داریم.
و تنورش با بوی خوش نان،و سفره اش با انواع طعام....آه  (ننه جان)مادرجان.
اگر شما و مادر بزرگ و ....نیستید .زادگاهمان و زادگاهتان هست و نگاه مهربان تان .
یادتان هست دکتر پاپلی یزدی آمده بود منزل ما
دکتر زمردیان عزیز،دکتر مجتبی جاودانی و ....
امروز هم مهمان داریم،اما نمی دانم چرا خاله فضه و خاله زهرا برای خوش آمد گویی نمی آیند.
کجاست حاج کریم؟
اتوبوس سبز رسید؛برخیزید و به صف بایستید و خوش آمدگویی کنید
ای وای همه بهشتی شده اید و مرا تنها گذاشته اید،اشکالی ندارد ،می دانم در کنار هستید.شاد باشید از طرف همه حتی داداش رضا (شهید) من خودم خوش آمدگویی می کنم.
آقای مهندس توکلی می گویید رفتی توی  فکر!!؟؟
گفتم به ریاست اداره میراث زنگ بزن و بفرما تا چند دقیقه دیگر اتوبوس سبز می رسد به شهر فریمان.
یادداشت: حسن صادقی یونسی ۹۸

جغرافيای انسانی و طبیعی " فريمان"...
ما را در سایت جغرافيای انسانی و طبیعی " فريمان" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1347-87o بازدید : 215 تاريخ : يکشنبه 26 آبان 1398 ساعت: 11:51